شاپور بختیار و جنگ هشت ساله ایران و عراق
بدست K.
«پروژه «بختیار» دو روز پیش با مطلبی درباره نقش شاپور بختیار در حمله عراق به ایران به آخرش رسید؛ ۱۰ مطلب و دو ساعت و نیم برنامه رادیویی برای بررسی یکی از سوءتفاهمبرانگیزترین چهرههای تاریخ معاصر. بختیار برای برخی یکی از «وطنپرستترین
سیاستمداران تاریخ معاصر ایران است و همان گروه خیلی خوب میدانند که او در تمام سالهای جنگ ایران و عراق، از صدام پول میگرفته و حیات تشکیلاتش به دولت بعثی عراق وابسته بوده! حالا بماند که نظراتش و گفتوگوهای دو نفرهاش با صدام حسین، احتمالا در حمله عراق و آغاز جنگ هم بیتاثیر نبوده. طرفداران بختیار چرا از این مساله ناراحت نیستند؟
ریشه اختلافات نه در فهم «وطنپرستی» و «وابستگی» و «وطنفروشی»، که در برداشتهای گوناگون از مساله «جنگ» است. در جریان تهیه این مستند متوجه شدم که برخی از همکاران سابق بختیار که در پی انقلاب، ایران را ترک کردند، تصور دقیقی از «جنگ» ندارند. «جنگ» برایشان یک واژه روی کاغذ است، نه بیشتر. اتفاقی که رخ داده. حالا که چی؟ جنگ شد که جنگ شد. خمینی هم مقصر بود. انقلابیون هم مقصر بودند. فقط صدام که نبود. سپاه هم بود. یکبار به یکیشان گفتم در مقطعی از جنگ، صدام حسین کشتار غیرنظامیان را در شهرهای بزرگ آغاز کرد. او خیلی خونسرد جواب داد: «در جنگ که حلوا پخش نمیکنند».
و این برداشت از «جنگ» به طرفداران شاپور بختیار خلاصه نمیشود. حالا که بیش از دو دهه از آن هشت سال پرنکبت گذشته، کماکان گروههای مختلفی همینقدر با جنگ بیگانهاند و مخالفت اصولی با «جنگ» برایشان یک ضرورت اخلاقی محسوب نمیشود. برای خیلیها مساله این نیست که در جنگ، بمبی منفجر میشود. برای آنها مساله این است که بمب را چه کسی منفجر میکند. و تقریبا همه گروههای درگیر در جنگ یا طرفدار جنگ یا حتی معتقد به ضرورت جنگ، در افکار عمومی طرفدارانی دارند.
نخستین گروه از این بیگانگان با جنگ که این روزها بیش از دیگران به چشم میآیند، کسانی هستند که بر آتش دشمنی ایران و عربستان میدمند و آمادهاند تا خود کعبه، خونبریزند و پیش بروند. این گروه، در کنار انرژی ویرانگر عربستیزی گروهی از ایرانیان، تبلیغات گستردهای بر روی داعش انجام دادهاند و کار را به جایی رساندهاند که بخش قابل توجهی از افکار عمومی ایرانیان با مداخله نظامی سپاه در سوریه موافق است و آن را به شکل قهرمانانهای میستاید. تصاویر کودکان حلب، برای این گروه پاسخ سادهای دارد: «در جنگ که حلوا پخش نمیکنند».
در کنار همگونی تراژیک میان طرفداران بختیار و طرفداران «مدافعین حرم»، گروه سومی هم از ایرانیان مهاجر هستند که از جنگی رهایی بخش علیه نظام «جمهوری اسلامی» حمایت میکنند. برای آنها نیز «جنگ» بیشتر یک واژه است تا واقعیتی خشونتبار و درد آور که انسانها را به فجیعترین شکل ممکن میکشد و صدها هزار نفر را آواره و بیخانمان میکند. آنها میخواهند قبل از مرگشان حداقل یکبار هم شده برگردند و در خیابان ولیعصر قدم بزنند. حق هم دارند. ولی در دشمنی سیاسی با یک نظام ایدئولوژیک، جان صدها هزار نفر در لحظهای بیمعنی میشود، وقتی ملتمسانه سعی میکنند افکار عمومی را برای «جنگ» آماده کنند.
من هیچ قضاوتی درباره «مهینپرستی» و «ایراندوستی» این افراد و احساساتی از این دست ندارم. همه کسانی که در طی جنگ از صدام کمک مالی گرفتند، آنها در سوریه در حال آدمکشی هستند، و آنها که آرزو میکنند همین فردا یک ائتلاف بینالمللی به ایران حمله کند، مدعی «وطنپرستی» هستند. شاید واقعا وطنپرستند. این مساله من نیست. اما درک ابعاد ضدبشری کشتار غیرنظامیان، به مرز و پرچم نیاز ندارد. نیازی نیست حتما ایرانی یا عراقی باشی. «جنگ» یک اقدام ضدانسانی است که در جریانش قربانیان بیگناه بسیاری به فجیعترین شکل ممکن کشته میشوند و اثرات مخربش برای دههها بر روی نسلهای مختلف باقی میماند.
بله در جنگ حلوا پخش نمیکنند بلکه موشک پخش میکنند. چه استدلالی میتواند هرگز برای «جنگ» کافی باشد؟ چه آن موشکی که قرار است جزیره خارک را هدف بگیرد، چه آن گلولهای که به سوی مخالفان بشار اسد در حلب شلیک میشود و چه آن بمبی که قرار است «شر سعودی» را کم کند … بختیار شاید سابقه قابل اعتنایی از مبارزه سیاسی مستمر برای رسیدن به آزادی در کارنامه خود داشت، اما آیا در قضاوت تاریخ، رابطهاش با صدام در تمام سالهای جنگ نادیده گرفته خواهد شد؟ دیگرانی که امروز برای «مدافعین حرم» سینه چاک میکنند، یا آنها که هر روز بر آتش عربستیزی و «سعودی هراسی» میدمند، چگونه قضاوت خواهند شد؟ اینها دقیقا در کدام طرف تاریخ ایستادهاند؟